سلام.ترسيدم صدايم در قالب كلمات به گوش تو نرسد پس دوباره مي گويم .اين چه نوائي است كه دل شوريده ام را به نمي تواند به وجد آورد وزخم هاي كهنه ام را نمي تواند مداوا كند ؟ آيا اين نواي عشق است . اگر نيست پس خوشا بحال دل واپسان .واگر هست كه من ازاو به تنگ آمده ام . راست مي گويم سالهاست او را ميشناسم .اما ...اما ديگر طاقت عشقش را ندارم . مرا بس است نگاه به كوله پشتي غبار گرفته اي در انباري قلبم .

مرا بس است عكس هاي يادگاري زنده دلاني كه سرزمين مملو از شرير يك روز خرقه خواب جاودان بر آنان پوشاند .امروز تو از گرد راه رسيده سرود عشق سر مي دهي اما بدا بحالت چون عاشق نيستي . دعا كن كه نشوي .چون يقين بدان روزي همچون من خواهي سوخت . مريم به تو مي گويم . نمي خواهم تشويقت كنم مانند آن بي رنگ با تيغي در كف رگ بي حس شده ي گردنت را در پس يك نا اميدي قطع كني نه ..نه..هرگز اما بدان بازي با كلمات درخصوص عشق چندان گناه نيست اما هيچگاه ..هيچگاه عاشق نشو .منتظر دغاعت يا دفاع هر كس ديگر كه نوشته را مي خواند هستم .....